جزینک نام روستایی از توابع شهرستان زابل است با جمعیتی کم و کشتزارهایی آباد که نشان از همت بلند مردم این خطه دارد.
هدف بچه های بسیج دانشگاه زیارت عاشورایی دیگر بود و مقصد گلزار شهدای جزینک، گلزاری که گل سرسبدش شهید سرفراز سیستان، حاج قاسم میرحسینی است...
اتوبوس ها حرکت می کنند و تا می آیم چیزی بنویسم می رسیم. بس که راه کوتاه است...نه...نه...معلم انشامان همیشه می گفت، برای اینکه انشایی خوب بنویسید باید چشمی بینا و گوشی شنوا داشته باشید...آهان. خیلی چیزها از مسیر دارد یادم می آید که بنویسم! مثلا راننده گیر داده بود به خاطرات جبهه اش. به رفیق اصفهانی ام می گفت، از شجاع ترین بچه های جنگ بچه های نجف آباد اصفهان بودند و... دست آخر با لهجه گرم زابلی می گوید چهره های شما ها را که می بینم یاد آن روزها و جوانی خودم می افتم... رفیقم نیز به او می گوید بسیجی پیر و جوان ندارد...
بگذار بیشتر به یاد بیاورم از آنچه دیدم...آهان. صندلی جلوی من پر بود از بسته های ساندیس که همراه همیشگی بسیجی های تشنه است؛ درست مثل قمقمه هایی که بسیجی های لشکر 41ثار الله در نبرد با دشمن به کمر داشتند و هر بار که یک قلپ از آب آن می خوردند زیر لب زمزمه می کردند "سلام بر لب تشنه حسین"...من که برای ساندیس نرفته بودم(!) اما بر این امر به طور شدت واقفم که ساندیس بدون کیک اصلا ثواب ندارد!
همین طور که اتوبوس وارد قبرستان می شود، حس هنری من گل می کند و از داخل صندلی یک عکس از گنبد فیروزه ای وسط قبرستان می گیرم؛ مکانی که برای اموات حکم بالاشهر را دارد و مرفهین بی دردش شهدایند!
روی مزار شهید نوشته" شهید حاج قاسم میر حسینی، قائم مقام لشکر 41 ثارالله..." من بزرگی این شهید را تنها از خواندن سمتش از روی سنگ مزارش می فهمم ولی بی شک ارزش قائم مقام و آرام جان حاج قاسم سلیمانی، بالاتر از این حرفهاست که آقامان امام خامنه ای در وصفش می فرماید:
"شهید حاج قاسم میر حسینی، که از سرداران لشکر41 ثارالله می باشد در میدان نبرد، در هنگام دفاع از آن شخصیتهای استثنایی وجالب است که من مردم سیستان را اینجور شناختم
و به راستی که خورشید خجل بود از شعاع نور شهید...